زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
مرهم به زخم دل، به جُز ازسوز آه نیست روزی چو روزگار من از غم، سیاه نیست خـواهم که سیـر بیـنمت، آنـگه سـفـر روم باید چه چـاره کـرد؟ که تـاب نگـاه نـیست مـن بـا تـو آمـدم؛ بـنـگــر بـا کـه مـی روم جـولان خـصـم هست ولیـکـن پـنـاه نیست رأس تـو روی نیـزه و خـورشیـد بـر فلک با بودن تـو، حاجت خـورشید و ماه نیست گفـتم که خـاک بر سر خود ریزم از فراق جُز سنگ و تیرو نیزه دراین قتلگاه نیست |